PDF نسخه کامل رمان : #انتقام_خشن
💜نویسنده : #Black_Thunder
💜ژانر : #صحنهدار #انتقامی #خشن #عاشقانه
تعداد صفحه:۲۴۲۸
داستان درباره شایان هستش که فکر میکنه مانیسا که دوستش داشته و باهاش بوده بهش خیانت کرده و با دوستش رفته و ازدواج کرده. و الان که شوهر دختری که دوستش داشته مرده برگشته تا از دختره بخاطر اینکه بازیش داده انتقام بگیره و …
خلاصه رمان انتقام خشن
واقعا اون شایان مرده، یعنی من کشتمش..!؟ من که خودم و یکی دیگه کشت… عجب…! با دستم اشکام و پاک کردم و بلند شدم پشتم و بهش کردم و به سمت اتاق حرکت کردم که بازوم از پشت کشیده شد و شایان گفت: نمیخوام جلوی زنم خطایی ازت سر بزنه که بدجوری اگر همچین چیزی ببینم تنبیهت میکنم… زنم زنم زنم… این کلمه مدام تو سرم تکرار میشد و دردش قلبمو میشکافت. بیرمق دستشو از روی بازوم برداشتم، شایان با چشمای مشکی، خشن و براقش بهم خیره بود و تمام کارهام رو زیر نظر داشت و … با قدم های
بی جون توی اتاق رفتم و در اتاق و بستم و پشت در نشستم. زانوهام رو بغل کردم و با بغض به روبه روم خیره شدم؛ چرا؟ چرا من..!؟ چرا فقط من این همه درد و باید به جون بخرم؟ چرا من باید عذاب بکشم..!؟ چرا من مستحق این همه دردم؟ که عشقم زن گرفته..!؟ انقدر راحت…!؟ این همه حقارت..!؟ بغض داشت خفم میکرد و مثل سنگی وسط گلوم جاخوش کرده بود. بلند شدم و لباسام و از توی اتاق برداشتم و توی چمدون ریختم و وسایلم و برداشتم و به سمت اتاق طبقه پایین که قبلا انباری بود رفتم یه تخت و یه کمد و یه موکت
دوازده متری هم توی اتاق پهن بود. شایان در این اتاقو که الان اتاق من بودو باز کرد و گفت: همه وسایلت و برداشتی دیگه..!؟ سری به معنی اره تکون دادم که گفت: بیا اتاقم باید چندتا قوانین و تو مغزت فرو کنم. بعد از گفتن این حرف از اتاق بیرون رفت، کمی این پا و اون پا کردم و بالاخره بلند شدم و به سمت اتاق شایان رفتم بدون اینکه در بزنم در و باز کردم و داخل رفتم، شایان سرش توی لب تابش بود بدون اینکه سرش و بلند کنه گفت: در نزدی که بیای داخل… شوکه نگاهش کردم که سرش و بلند کرد و گفت: برو بیرون بعد در بزن …