PDF نسخه کامل رمان آسیاب به قلم سوزان در ژانر عاشقانه -بزرگسال و هیجانی در 316 صفحه
متن کامل رمان آسیاب اثر سوزان دانلود فایل PDF (با لینک مستقیم) – ویرایش جدید و بهبود یافته + مخصوص موبایل)
پسری عیاش و خوشگذرون که با دوستش آمریکا زندگی میکنه و با وجود پولهایی که ماهیانه پدرش براش واریز میکنه بدون هیچ زحمتی به تفریحا ت مختلفش میرسه تا اینکه مجبور میشه به ایران برگرده… و دختری که از بچگی کار کرده تا خواهرش در آرامش زندگی کنه. آشنایی این ها شروع یک قصه اس… ی قصهی پر پیچ و خمی که قراره یک داستان جدید لابلای زندگی دو شخصیت، با دو سطح اجتماعی متفاوت باشه؛ پسری از تبار ثروت و عیاشی و دختری از تبار فقر و سختکوشی… قراره گاهی بخندیم، گاهی اشک بریزیم… و در کنارش شاید بتونیم خیلی چیزها یاد بگیریم.
پرده ای از رمان آسیاب
نگاهم رو ازش میگیرم و میگم: – با اینکه از اخلاقام خبر داشت ولی از خط قرمزم رد شد. واقعا توقع داری چیکار کنم؟ – هر چی بگی درست ولی تاوان این اشتباه رو که نباید سپند با موندن بین دوراهی بین من و میلان پس بده که… دستش رو میگیرم و میگم: – با اینکه حاضر بمیرم و این فکر حتی به ذهنمم خطور نکنه ولی… ببین پناه اگه اینقدر به فکر سپندی که نمیخوای اذیت شه، پس نذار بیافته بین دو راهی، تو کار رو راحتتر کن. بمون پیشش میدونم که میتونه خوشبختت کنه. ایندفعه عصبی میخنده و میگه: – میفهمی چی میگی، من عمرا اگه ازت یه ثانیه هم دور شم. – پناه گوش کن… دست رو از دستم میکشه بیرون که همون لحظه قطره اشکی از چشمش میچکه. با بغض میگه: – هیچی نگو گندم! و از اتاق با نهایت سرعت میزنه بیرون.
حرصی مشتم رو می کوبم روی تخت و زمزمه میکنم: – لعنت بهت گندم! شروع میکنم به عوض کردن لباسام، تا اونموقع پناه هم آرومتر شده و میتونم برم باهاش حرف بزنم. با شنیدن صدای پناه و سپند که هر لحظه بلندتر هم میشد سریع میزنم بیرون و از پله ها میرم پایین؛ ولی با شنیدن حرفاشون روی پلهی آخر میایستم. – خودت میفهمی چی میگی پناه؟ یعنی چی که چون نمیتونم بین تو و میلان یکی رو انتخاب کنم پس عشقم کشکه؟ چطور تو میتونی بدون اینکه ذرهای از عشقت و حست به من کم بشه خواهرت رو انتخاب کنی بعد واسه من که میلان هم کمتر از برادرم نیست نمیشه؟ – کسی که الان بخاطرش این اتفاقا افتاده میلانه نه گندم! رفیق جینگ تو اشتباه کرده نه خواهر من..! سپند شروع میکنه عصبی خندیدن و با انگشت شست و اشارهش شقیقهشو مالش میده و میگه: – دارم دیوونه میشم. عاشق شدن اشتباهه؟
دوست داشتن گناهه؟ مگه نمیبینی مثل خر عاشق گندم شده؟